سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقاب

صفحه خانگی پارسی یار درباره

جملات عاشقانه از فروغ فرخ زاد

عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیده ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود

Aghebat khate jade payan yaft

Man reside ze rah ghobar alood

Teshne bar cheshme rah nabordo darigh

Shahre man goore arezooyam bood

************************

تو همان به که نیندیشی
من و درد روانسوزم
من از درد نیاسایم
من از شعله نیفروزم

To haman beh ke nayandishi

Mano darde ravansoozam

Man az dard nayasayam

Man az shole nayafroozam

***************************

زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
یا که ما خود سایه های سایه های خود هستیم؟

Zendegi aya daroone sayehaman rang migirad?s

Ya ke ma khod sayehaye sayehaye khod hastim?s

*************************

گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو

Goftam khamoosh (Ari) va hamchon nasim sobh

Larzano bigharar vazidam be sooye to

Ama to hich boodio didam hanooz ham

Dar sine hich nist bejoz arezooye to

***************************

او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را

Oo sharabe boose mikhahaad ze man

Man che gooyam ghalbe por omid ra

Oo be fekre lezato ghafel ke man

Talebam on lezzate javid ra

*****************************

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

Aghebat band safar payam bast

Miravam , khande be lab , khoonin del

Miravam az dele man dast bedar

Ey omide abase bihasel

************************

به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا ، آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را

Be chashmi khire shod shayad biyabad

Nahangah omido arezoo ra

Darigha , on do chashme atash afrooz

Be daman gonah afkand oo ra

***********************

چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟

Chera omid bar eshghi abas bast?s

Chera dar bestare aghooshe oo khoft?s

Chera raze dele divane ash ra

Be goshe asheghi bigane khoo goft?s

************************

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی

Raftam , ke gom shavam cho yeki ghatre ashke garm

Dar labelaye damane shab range zendegi

Raftam , ke dar siyahi yek goore bineshan

Faregh shavam zekeshmakesho jange zendegi

***************************

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم

In che eshghist ke dar sar daram

Man az in eshgh che hasel daram

Migorizi ze mano dar talabat

Baz ham koosheshe batel daram


گزیده اشعار علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج

آهنگر

در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر
فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
« ـ کی به دست من
آهن من گرم خواهد
شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!»
زندگانی چه هوسناک است، چه شیرین!
چه برومندی دمی با زندگی آزاد بودن،
خواستن بی ترس، حرف از خواستن بی ترس گفتن، شاد بودن!
او به هنگامی که تا دشمن از او
در بیم باشد
( آفریدگار شمشیری نخواهد بود چون)
و به هنگامی که از هیچ آفریدگار شمشیری نمی ترسد،
ز استغاثه های آنانی که در زنجیر زنگ آلوده ای را می دهد تعمیر…
بر سر آن ساخته کاو راست در دست،
می گذارد او ( آن آهنگر)
دست مردم را به جای دست های خود.
او
به آنان، دست، با این شیوه خواهد داد.
ساخته ناساخته،یا ساخته ی کوچک،
او، به دست کارهای بس بزرگ ابزار می بخشد.
او، جهان زندگی را می دهد پرداخت!

ادامه مطلب...

محمود مشرف آزاد تهرانی

و گیسوان تو ناگاه بر تمامی ویرانه های باد نشست…

چه روز سرد مه آلودی!
چه انتظاری!
آیا تو باز خواهی گشت؟

تو را صدا کردند
تو را که خواب و رها بودی،
و گیسوان تو با رود های جاری بود.
تو را به شط کهن خواندند
تو را به نام صدا کردند
از عمق آب …
(و باغ کوچک گورستان را
در باد
به سوی شهر گشودند)
تمام بودن رازی شد،
و گیسوان تو ناگهان بر تمامی ویرانه های باد نشست


درد دل

بارالها  تو از حقارت بنده های زمینی آگاهی، تو می دانی بی تو هیچم بی تو راه را گم میکنم، بی تو مقصود و مقصد را تمایز نتوانم داد.

تو می دانی نماز می خوانم که از تو بخواهم رهایم نکنی کنارم باشی ،که دراین دنیای وانفسا هیچ هیچ می شوم بی تو

تو یعنی قادر مطلق و من بی تو وداده های معنویت حیوان صفتی بیش نه ...

پس دستانم را بگیر آن هنگامه  که در ماه زیبایی ات در سحر پر از ترنم لطف تو به آسمان بلند می شود وپر می گیرد به سوی آغوشت  

نه فقط  آنکه نماز شب می خواند یا بعد از سحری تا اقامه ی نماز صبح عبادت می کند

حتی آنکه با چشمان خواب آلود بر می خیزد و باز پس از سحری می خوابد،، او هم از تو یاری می خواهد و به احترام تو سر بر آستان روزه ات فرود آورده است

 

پروردگارا دستانم را بگیرآنها برای توست تا به آسمان بری و پر از شکوفه های رنگی کنی تا برای زمین ارمغان آورم که خسته شده است از این همه بی رنگی و عقده و غصه...

دستانم برای تو حتی وقتی به تقلید از مادر به سجاده می نشینم و تنها این دو دست را بالا می

گیرم  و نمی دانم مادر چه می گوید اما هرچه می گوید منم همان...

خدایا دستان را بگیر جای کسانی که دستی ندارند تا به ماه آسمانت پیوند زنند و دلشان در آسمان به من میگوید دستانم را به نیابت از آنها هم بالا برم.....


به مناسبت ده بهمن سالروز تولد حمید مصدق

لطفا در صورت مشاهده هرگونه غلط تایپی یا نگارشی در قسمت نظرات همین مطلب به آن اشاره فرمایید

 

شبی آرام چون دریا بی جنبش
سکون سکت سنگین سرد شب
مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد

من اما دیگر از هر خواب بیزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادی
حرامم باد آسایش
من امشب باز بیدارم

میان خواب و بیداری
سمند خاطراتم پای می کوبد
به سوی روزگارکودکی
………………..دوران شور و شادمانیها
خوشا آن روزگار کامرانیها

به چشمم نقش می بندد
زمانی دور همچون هاله ابهام ناپیدا
در آن رویا
به شچم خویش دیدم کودکی آسوده در بستر

منم آن کودک آرام
تهی دل از غم ایام
ز مهر افکنده سایه بر سر من مام

در ان دوران
نه دل پر کین
نه من غمگین
نه شهر این گونه دشمنکام
دریغ از کودکی
………………..ـ آن دوره آرامش و شادی
دریغ از روزگار خوب آزادی
سر آمد روزگار کودکی
………………..ـ اینک دراین دوران
………………..……………….. ـ دراین وادی

نه دیگر مام
نه شهر آرام
دگر هر آشنا بیگانه شد با آشنای خویش
و من بی مام تنها مانده در دشواری ایام
………………..تو اما مادر من مادرنکام
………………..دلت خرم
………………..………………..ـ روانت شاد
………………..که من دست نیازی سوی کس
………………..………………..ـ هرگز نخواهم برد
………………..و جز روح تو
………………..ـ این روح ز بند آزاد
………………..مرادیگر پناهی نیست
………………..………………..ـ دیگر تکیه گاهی نیست

نبودم این چنین تنها
و ما در دل شبهل
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت

و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پیکار
نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار

در آن شب مادر من داستان کاوه را می گفت
در آن شب داستان کاوه آن آهنگر آزاده را می گفت


دکتر علی شریعتی

دکتر علی شریعتی

من چیستم ؟

من چیستم ؟

افسانه ای خموش در‌ آغوش صد فریب

گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم

خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای

رازی نهفته در دل شب های جنگلی

.

من چیستم ؟

فریادهای خشم به زنجیر بسته ای …

بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون

زهری چکیده از بن دندان صد امید

دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار

.

من چیستم ؟

بر جا ز کاروان سبک بار آرزو

خاکستری به راه

گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان

اندر شب سیاه

.

من چیستم ؟

یک لکه ای زننگ به دامان زندگی

و زننگ زندگانی آلوده دامنی

یک ضحبه ی شکسته به حلقوم بی کسی

راز نگفته ای و سرود نخوانده ای

.

من چیستم ؟

.

من چیستم ؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب

در جستجوی شب

یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات

گمنام و بی نشان

در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ


جملات عاشقا نه از دکتر علی شریعتی اذر

من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب
که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان
در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ

Man chistam?
Labkhande por malamate payizi ghoroob dar jostejooye shab
Ke yek shabnam fetade be chang shab hayat , gomnamo bi neshan
Dar arezooye sarzadane aftabe marg

**********************************

چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی

Che omid bandam dar in zendegani
ke dar na omidisar amad javani
Sar amad javani va mara nayamad
payame vafayi az in zendegani

*******************************

عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد

Eshgh tanha kare bi cheraye alam ast , che , afarinesh bedan payan migirad

*********************

آیا در این دنیا کسی هست بفهمد
که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب

Aya dar in donya kasi hast befahmad
ke dar in lahze che mikesham? che hali daram?
Cheghadr zende naboodan khoob ast , khoob khoob khoob

*************************

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دربا و دریا …!

Hengami dastam ra deraz kardam ke dasti nabood
Hengami lab be zemzeme goshoodam ke mokhatabi nadashtam
va hengami teshneye atash shodam ,
Ke dar barabaram darya boodo darya va darya darya …!g

**********************

از دیده به جاش اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید

Az dide be jaye ashk khoon miayad
Del khoon shode , az dide boroon mi ayad
Del khoon shod az in ghe

*********************

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفت دارد

Harf hayi hast baraye nagoftan va arzesh amighe har kasi be andazeye harfhayi ast ke baraye nagoftam darad

***************************

چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم

Cho kas ba zabe delam ashena nist
Che behtar ke az shekve khamoosh basham
cho yari mara nist hamdard , behtar
ke az yade yaran faramoosh basham

**********************

دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند

Deli ke eshgh nadarad ve be eshgh niyaz darad,
Adami ra hamvare dar paye gomshode ash,
Moltahebane be har soo mikeshanad

********************

مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد

Mehrabani jade e ast ke harche pishtar miravand , khatarnaktar migardad