سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقاب

صفحه خانگی پارسی یار درباره

زنده یاد ناصر عبدالهی,

سومین یلدای بی ناصریا …

دل من یه روز به دریا زد و رفت…

صاحب صدای جنوبی پر طنین و ترانه خوان موسیقی پاپ ایران در اغما ماند و خودش را به خاطره ای مبدل کرد که حافظه و حواس هر ایرانی را برای تمام زندگی در بر می گیرد.این نوشته ی کوتاه در رثای ناصر نیست. مرثیه ای برای رفتن خواننده ی (گنوغ)نیست? شما را به سوگ نشستن دعوت نمی کند? آگهی تسلیت یا ترحیمی هم حتی نیست. در ستایش صدای جوان رعنای هرمزگان است که موسیقی ایران مدیون اوست.

این موسیقی پاپ است که از این پس هیچ کار تازه ای را از حنجره ی طلایی مردی که هم ایرانی بود و هم تمامی شرق را در گلویش آواز می داد نمی شنود. موسیقی ایرانی عزادار است. موسیقی ایرانی یکی از گرم ترین?جسورترین و زنده ترین صداهای تمام سالهایش را از دست داده است و در رثایش مرثیه ی نازک غمناکی می خواند که ناصر با ترانه (نازتکه)برایش به ارمغان آورده بود.

دوستت دارم
چه واژه آشنایی ، انگار همین دیروز بود

نسیم صدایی را از کوچه پس کوچه های جنوب با خود همراه آورده بود . صدائی آرام و دلنشین که خود را فریاد می زد

من خودمم نه خاطره ، منظره ام نه پنجره ، من یه هوای تازه ام نه انعکاس حنجره

این نسیم طولی نکشید که چون طوفانی همه جا را به تسخیر در آورد و با خود کلامی را به همراه داشت که سال ها در سینه ها مانده بود و هیچ کس توان بیان آن را نداشت .
صحبت از ناصریاست ، او که با ناصریا به دل ها راه یافت و با لالایی اش دل های آشفته را مرحمی شد.

ناصر عبدالهی خواننده ای که برای اولین بار دوستت دارم را به زبان ‌آورد

ناصریا با آلبوم دوستت دارم روحه تازه ای به موسیقی پاپ بخشید و علاقه مندان زیادی را شیفته صدای خود ساخت صدایی دلنشین و گوش نواز. بی شک بر هیچ یک از دوستارانش پوشیده نیست که ناصر ترانه ای نخواند جز ترانه های دلش ،چه آن هنگام که ناصریا را می خواند و چه آن هنگام که ارادت خویش را به ائمه اطهار علیهم السلام ابراز می داشت .
یا فاطمه بت نبی و محمد جان اوج ارادت خالصانه اوست.
در حالی به استقبال شروع زمستان و شب یلدا می رویم که دیگر شب یلدا برای دوستداران موسیقی چیزی جز خاطره تلخ در گذشت زنده یاد ناصر عبداللهی به همراه ندارد ، در حالی به استقبال سومین یلدای بی ناصریا می رویم که سینه هامان در فراغ او مالامال از غم اندوه است

با بغضی در گلو و با صدایی لرزان زیر لب می خوانیم ترانه عشق و دوستی را که ناصر بر زبانمان جاری ساخت .

دل من یه روز به دریا زد و رفت ، پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه ی کفش فرار و ورکشید ، آستین همت و بالا زد و رفت
یه دفه بچه شد و تنگ غروب ، سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود ، به سرش هوای حوا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد ، نامه ی فردا ها رو تا زد و رفت
حیونی تازگی آدم شده بود ، به سرش هوای حوا زد و رفت
به سرش هوای حوا زد و رفت

دل من یه روز به دریا زد و رفت ، پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن ، خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه دلش می خواست ولی ، آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت ، خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
یه دفه بچه شد و تنگ غروب ، سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود ، به سرش هوای حوا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد ، نامه ی فردا ها رو تا زد و رفت
حیونی تازگی آدم شده بود ، به سرش هوای حوا زد و رفت
به سرش هوای حوا زد و رفت

« روحش شاد »
ادامه مطلب...

اشعار دیگر شاعران در سوگ فروغ فرخ زاد

سهراب سپهری

دوست

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.

ادامه مطلب...

فروغ و پایان ، به مناسبت درگذشت پریشادخت شعر آدمیزادان فروغ فرخ

به مناسبت بیست چهارم بهمن سالروز درگذشت فروغ فرخ زاد

متن زیر شرح مختصری از گفتگویی است که در جریان آن محمود مشرف آزاد تهرانی می خواهد درگذشت

پریشا دخت شعر آدمیزادان فروغ فرخ زاد را به اطلاع مهدی اخوان ثالث برساند

وای ، محمود ، چه کنیم…؟
وای، وای محمود جان،حالا چه کنیم؟ تاریک شدیم،فقیر شدیم یکباره،وای محمود … چه کار می شود کرد؟ چه می شود گفت؟ هیچ،هیچ. خیلی اما دردناک است،وحشت آور و دردناک. هنوز جراحت مرگ نیما خوب نشده که فروغ می رود، و رفت فروغ. فروغ رفت. «پریشا دخت شعر آدمیزادان» که من او را بدین نشان نام می نهادم،رفت ،رفت،رفت. کم دردی نیست این. برا ما در این قحطستان آدمیزاد،به ویژه،مصیبت کوچکی نیست این. آخر مگر ما در دنیای شعرمان چند بزرگ مرد مثل نیما داریم،یا چند نازنین زن مثل فروغ؟ هیچ،هیچی. تقریبا نه،بلکه تحقیقا حتی یکی دیگر نیز همتای این دو عزیز نداریم. و به معیاری که من می شناسم همین تنها صحبت از بزرگ مرد و نازنین زن نیست. اصلا تمامت آمار روحی و شمار انسانی دیار و شهر ما (می گویم: دیار و شهر ما،نه دیار و دهر ما، زیرا شمار دیگر دیاران را ندارم و نمی خواهم ندانسته از سر هواداری سخن بگویم) فروغ فرخ زاد در حال و منوال خویش همتا نداشت و ندارد.

ادامه مطلب...

شعر دیوار از سهراب سپهری (دیوان مرگ رنگ)

دیوار

دیوان مرگ رنگ

زخم شب می‌شد کبود.
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می‌سود
نه صدای پای من همچون دگر شب‌ها
ضربه‌ای بر ضربه می‌افزود.

تا بسازم گرد خود دیواره‌ای سر سخت و پا برجای،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ‌های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند.
از نگاهم هر چه می‌آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله ی غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می‌بست.

روز و شب‌ها رفت.
من بجا ماندم از این سو، شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگها می‌دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته‌ها می‌داد آزارم.
لیک پندارم، پس دیوار
نقش های تیره می‌انگیخت
و به رنگ دود

طرح‌ها از اهرمن می‌ریخت.

تا شبی مانند شب‌های دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:

حسرتی با حیرتی آمیخت.

ادامه مطلب...

شعر زیبای محمد حسین بهجت تبریزی ، استاد شهریار (در وصل هم زعشق ت

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم

باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم

ادامه مطلب...

اشعار احمد شاملو

دیوان آهن ها و احساس

مرغِ دریا

خوابید آفتاب و جهان خوابید
از برج ِ فار، مرغک ِ دریا، باز
چون مادری به مرگ ِ پسر، نالید.

گرید به زیر ِ چادر ِ شب، خسته
دریا به مرگ ِ بخت ِ من، آهسته.

***********

سر کرده باد ِ سرد، شب آرام است.
از تیره آب ـ در افق ِ تاریک ـ
با قارقار ِ وحشی‌ ِ اردک‌ها
آهنگ ِ شب به گوش ِ من آید; لیک
در ظلمت ِ عبوس ِ لطیف ِ شب
من در پی ِ نوای  گُمی هستم.
زین‌رو، به ساحلی که غم‌افزای است
از نغمه‌های  دیگر سرمست‌ام.

**********

می‌گیرَدَم ز زمزمه‌ی  تو، دل.
دریا! خموش باش دگر!
دریا،
با نوحه‌های  زیر ِ لبی، امشب
خون می‌کنی مرا به جگر…
دریا!

خاموش باش! من ز تو بیزارم
وز آه‌های سرد ِ شبان‌گاه‌ات
وز حمله‌های  موج ِ کف‌آلودت
وز موج‌های  تیره‌ی  جان‌کاه‌ات…

*************

ای دیده‌ی  دریده‌ی  سبز ِ سرد!
شب‌های  مه‌گرفته‌ی  دم‌کرده،
ارواح ِ دورمانده‌ی  مغروقین
با جثه‌ی ِ کبود ِ ورم‌کرده
بر سطح ِ موج‌دار ِ تو می‌رقصند…

با ناله‌های مرغ ِ حزین ِ شب
این رقص ِ مرگ، وحشی و جان‌فرساست
از لرزه‌های  خسته‌ی  این ارواح
عصیان و سرکشی و غضب پیداست.

ناشادمان به‌شادی محکوم‌اند.
بیزار و بی‌اراده و رُخ‌درهم
یک‌ریز می‌کشند ز دل فریاد
یک‌ریز می‌زنند دو کف بر هم:

لیکن ز چشم، نفرت ِشان پیداست
از نغمه‌های ِشان غم و کین ریزد
رقص و نشاط ِشان همه در خاطر
جای  طرب عذاب برانگیزد.

با چهره‌های گریان می‌خندند،
وین خنده‌های  شکلک نابینا
بر چهره‌های ماتم ِشان نقش است
چون چهره‌ی جذامی، وحشت‌زا.

خندند مسخ‌گشته و گیج و منگ،
مانند ِ مادری که به امر ِ خان
بر نعش ِ چاک چاک ِ پسر خندد
ساید ولی به دندان‌ها، دندان!

*********

خاموش باش، مرغک ِ دریایی!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بمیرد شب
بگذار در سکوت سرآید شب.

بگذار در سکوت به گوش آید
در نور ِ رنگ‌رفته و سرد ِ ماه
فریادهای ذلّه‌ی محبوسان
از محبس ِ سیاه…

*********

خاموش باش، مرغ! دمی بگذار
امواج ِ سرگران‌شده بر آب،
کاین خفته‌گان ِ مُرده، مگر روزی
فریاد ِشان برآورد از خواب.

**********

خاموش باش، مرغک ِ دریایی!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بجنبد موج
شاید که در سکوت سرآید تب!

*********

خاموش شو، خموش! که در ظلمت
اجساد رفته‌رفته به جان آیند
وندر سکوت ِ مدهش ِ زشت ِ شوم
کم‌کم ز رنج‌ها به زبان آیند.

بگذار تا ز نور ِ سیاه ِ شب
شمشیرهای آخته ندرخشد.
خاموش شو! که در دل ِ خاموشی
آواز ِشان سرور به دل بخشد.

خاموش باش، مرغک ِ دریایی!

بگذار در سکوت بجنبد مرگ…

ادامه مطلب...

اشعار مهدی اخوان ثالث

شعر (نا گه غروب کدامین ستاره ؟) از دیوان از این اوستا

با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست
با ابرها و نفس دودهایش
تاریک و سرد و مه آلود کرده ست
و سایه ها را ربوده ست و نابود کرده ست
من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت
پوشاندم از چشم او سایه ام را
با سایه ی خود در اطراف شهر مه آلود گشتم
اینجا و انجا گذشتم
هر جا که من گفتم ، آمد
در کوچه پسکوچه های قدیمی
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک ، ترسا ، کلیمی
اغلب چو تب مهربان و صمیمی
میخانه های غم آلود
با سقف کوتاه و ضربی
و روشنیهای گم گشته در دود
و پیخوانهای پر چرک و چربی
هر جا که من گفتم ، آمد
این گوشه آن گوشه ی شب
هر جا که من رفتم آمد
او دید من نیز دیدم
مرد و زنی را که آرام و آهسته با هم
چون دو تذرو جوان می چمیدند
و پچ پچ و خنده و برق چشمان ایشان
حتی بگو باد دامان ایشان
می شد نهیبی که بی شک
انگار گردنده چرخ زمان را
این پیر پر حسرت بی امان را
از کار و گردش می انداخت ، مغلوب می کرد
و پیری و مرگ را در کمینگاه شومی که دارند
نومیده و مرعوب می کرد
در چار چار زمستان

ادامه مطلب...

اشعار فریدون مشیری

کوچه ها

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید ،عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم :‌
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!

اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم؟

ادامه مطلب را مشاهده نمایید...

شعر زیبای «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»از دیوان ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد - فروغ فرخ زاد دیوان «ایمان بیاوری به آغاز فصل سرد»

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می آمد
در کوچه باد می آمد
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
سلام
سلام
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم

در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آن کسی که میرود اینسان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقت
زنده نبوده است

در کوچه باد می آید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغهای پیر کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد

ادامه مطلب...

جملات عاشقانه از فریدون مشیری

از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد

َAZ bas ke ghoseye to ghese dar goosham kard
Ghamjaye zamane ra faramoosham kard

***************************

ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبکسران سنگین دل شد

Ey dad dobare kare del moshkel shod
Natavan ze hale del ghafel shod
Eshghi ke be chand khoone del hasel shod
Pamale saboksarane sangin del shod

************************

عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است

Eshghe to be taro poode janam bastast
Bi rooye to darhaye jahanam bastast

*************************

دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو

Dani ke ze eshghe to che shod hasele man
Yek jano hezar gooneye faryad az to

***********************

با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت

Ba gham sar kon ke shadi az kooye to raft
Ba shab benshin ke aftab az kooye to raft

***********************

کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم

Kojayi ey rafighe nime rah
ke man dar chahe shabhaye siyaham
nemibakhshad kasi joz gham panaham
Na tanha az to nalam kaz khoda ham

**************************

عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار

Eshgh ra daryab o khod ra vagozar
ta biyabi jane no khorshidvar

***********************

از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما

Az delam ta labe eyvane shoma trahi nist
Nime janist dar in fasele ghorbane shoma

*************************

گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد

Goli ra ke dirooz
Be didare man hedye avardi ey doost
Door az rokhe nazanine to
emrooz pajhmord

*************************

نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما

Naresad daste tamana choon be damane shoma
Mitavan chashme deli dookht be eyvane shoma