سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقاب

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شعر دیوار از سهراب سپهری (دیوان مرگ رنگ)

دیوار

دیوان مرگ رنگ

زخم شب می‌شد کبود.
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می‌سود
نه صدای پای من همچون دگر شب‌ها
ضربه‌ای بر ضربه می‌افزود.

تا بسازم گرد خود دیواره‌ای سر سخت و پا برجای،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ‌های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند.
از نگاهم هر چه می‌آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله ی غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می‌بست.

روز و شب‌ها رفت.
من بجا ماندم از این سو، شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگها می‌دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته‌ها می‌داد آزارم.
لیک پندارم، پس دیوار
نقش های تیره می‌انگیخت
و به رنگ دود

طرح‌ها از اهرمن می‌ریخت.

تا شبی مانند شب‌های دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:

حسرتی با حیرتی آمیخت.

در سوگ فروغ فرخ زاد - شعر دوست از سهراب سپهری (به مناسبت در گذشت فروغ فرخ زاد)

سهراب سپهری

دوست

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.