سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقاب

صفحه خانگی پارسی یار درباره

لعنت به تو

    نظر

بیاد بیار
عصر پائیزی را که
تو چمدان تمام خاطرات مرا
در آخرین ایستگاه فراموشی جاگذاشتی
و دوباره به راه افتادی
و با انگشت به روی شیشه قطار
یادم رفت
را نوشتی
و من گریه کردم و تو خندیدی
لعنت به تو
بیاد بیار عصر پاییزی را
که تو رفتی و من به دنبال تو دویدم
همچنان که در ذهن تو
مثل دود قطار در هوا گم می شدم
لعنت به تو
من گریه می کردم وتو می خندیدی
گریه کردم و اشکهای مرا باد تا دور دستها برد
و باریدند و باریدند
لعنت به تو
میان من و تو بیابانها رویید و تو
برای من دست تکان می دادی
و قطار دور می شد

******************************************

وقتیکه خورشید به پیشواز شب می رود؛ و کو چه از صدای پای آخرین عابر تهی می شود؛ با کوله باری از غم و درد می روم؛ وتو را با تمام خاطرات دیرین ، در میان کو چه های ساکت شهر، تنها می گذارم . گریه نکن! ای وارث شکوفایی باران! من باید بروم؛ تا با غم غریبی خویش، غم غربت را از جداره های دل عا شقان بزدایم؛
اما بدان! نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو می زند

********************************************************************************

آنجا که باغ در اسارت پاییز بود بهار آمد با خلعتی از شکوفه های رنگین وباغ را به جشن شکوفایی وررقص شاپرکها دعوت نمود جویباران به حمایت درختان تشنه می شتافتند تا شاهد بردن برگهای نیمه جان به گورستان مرداب نباشند چشم شقایقها نگران شکفتن گلها بود که مباداتوسن تگرگ در مسیر ذهن آنها بتازد و فصل طلایی همآغوشی را به حصار تنگ خاموشی مبدل سازد بهار آمد تا پرندگان تبعیدی به دیار خویش باز گردند و در فراز طلیعه روز زندگی دوباره را آغاز نمایند تو همیشه با منی مثل نفس و سایه پا به پای قدمهایم و مثل گوشواره به گوش باد بادکهایم وقتی که هستی تا آخر فصل زمستان بدون چتر در باران می روم و بی رنگی روزها یم را با مداد رنگی های یاد تو رنگ می زنم شعرا می گویند هر تار موی تو به اندازه یک قصیده است طفلکی شانه شب کور شد بس که در شب سفر کرد وقتی که نیستی انگار زمستان است و چترم را در باران گم کرده ام وقتی که نیستی جدول متقاطع تنهاییم را با گریه وآه و درد پر می کنم و برای همیشه چشمانم را با گیاه باران پیوند می زنم وقتی که نیستی گریه را بهانه می کنم با حنجره ای خونین فریاد می زنم با اولین ملامت تو درد من آغاز می شود ای دشت خونین من ! بمیرم برای تو که در حریم اندیشه ات سراب تجلی نمود
***********************************************************

در دشت تشنگیها مردیم و آبی نبود حوض بلور باران غیر سرابی نبود
اندیشه سپیده به تیرگی گراییددر هیات سیاهی نور شهابی نبود

در چشم لاله گون کبوتران زخمی از بیم تیر صیاد توان خوابی نبود

شبانه گریه کردیم در سوگ تشنه بودن غیر از صدای رگبار ما را جوابی نبود

هر آنچه دیده بودیم در ساغر زمانه جز خون دیده ما دیگر شرابی نبود

در دشت تشنگیها مردیم و آبی نبود حوض بلور باران غیر سرابی نبود